۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

با تو شادم

مراکه با تو شادم پریشان مکن
بیا و سیل اشکم به دامان مکن
من عاشقم به پای این پیمان
اگر ندادم جان
مرا رها کن
مرا رها کن

۱ نظر:

هستی گفت...

" من در این کوه عظیم در پی لحظه ای میگردم که نگاهش به نگاهم افتد چه خیال عبثی لحظه ها میگذرند زندگی پابرجاست و من و او در این مخمصه بی تکلیف بی خبر از پی هم میگذریم "